sohajoon.niniweblog.com

شعر کودکانه

1392/11/30 8:27
نویسنده : kiana
296 بازدید
اشتراک گذاری


مامان بابا

در خانه بازی باز هم 
من مادر بابا شدم
در چادر مادر بزرگ 
مثل خودش زیبا شدم
لبخند
خرس خودم را می دهم 
بابا کمی بازی کند 
می خندد او ، تا که مرا 
با خنده اش راضی کند

قلب
آش خیالی می پزم 
با سبزی و ماش و نخود
بابا که خورد آهسته گفت :
به به عجب خوشمزه شد !
خجالت
دست خودش را او کشید
آهسته بر موی سرم
این بار هم گفت او به من
هستی شبیه مادرم ! 



جوجه جوجه طلایی

جوجه جوجه طلائی نوکت سرخ و حنائی

تخم خود را شکستی چگونه بیرون جستی

گفتا جایم تنگ بود دیوارش از سنگ بود

نه پنجره نه در داشت نه کس ز من خبر داشت

دادم به خود یک تکان مثل رستم قهرمان

تخم خودرا شکستم اینجوری بیرون جستم

پدربزرگ

با صورتی مهربون

نشسته روی ایوون

از گل یاس و پونه

پدر بزرگ میخونه

می گه برای زری

قصه دیو و پری

قصه سنجاب و ماه

قورباغه توی چاه

حرفاش همیشه حرفه

موهاش برنگ برفه

با اون لبای خندون

دوستش دارم فراوون

................................

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)